بهار مبارک
دلمون برا همتون تنگ شده بود. خیلی وقته اینجا رو سرو سامون ندادم. مشغلات فکری- جسمی- کاری و غیرکاری اجازه نمیده مثل قبل ترها مرتب سر بزنم. ذهنم حسابی درگیره. بتازگی بعضی وقتا مطالب ساده رو فراموش می کنم اما خدارو شکر در کمال ناباوری خیلی چیزای پیچیده ترو با جزییات کاملاْ یادمه و حفظم و این جای خوشحالیه. برای مادرایی مثل من مهدکودک واقعاْ بهترین جاییه که بچه هامونو به آنچه که ما در زمان خستگی نمیتونیم آموزش بدیم آشنا می کنن و در حقیقت باری از دوش ما برمی دارند. و خدارو شکر که آوا همچنان عاشق مهدشه. دوستاشو دوست داره به مربی هاش عادت کرده و من از دخترم و از مهدش کاملاْ راضیم. توی خونه هم هرجا فرصتی دست بده مستقیم و غیرمستقیم آموزشش میدم گرچه این چند ماه اخیر دختر قشنگم که خیلی چیزا رو یاد گرفته برخلاف دوران قبل از دو سالگیش خیلی بهونه گیر و گریه ای شده و هر چیزی رو می خواد با گریه زاری بدست بیاره و من برخلاف انتظارش اگر چیزی هم براش درنظر بگیرم با گریه همونو هم ازش دریغ می کنم تا بفهمه با بهانه و گریه نمیتونه به خواسته هاش برسه و باید راه مناسب تری پیدا کنه. اما بعضی وقتا واقعاْ کم میارم و تحمل شنیدن صدای گریه زاریشو ندارم و ناخاسته به عزیزترینم پرخاش می کنم. روح لطیفی دارن این بچه ها وقتی می بینه ناراحتم دست دور گردنم میندازه و نادم و پشیمون عذرخواهی می کنه که دیگه تکرار نمی شه اما روز ازنو روزی از نو. دلم برای لحظه لحظه با آوا بودن پر می کشه اما مجبورم دوریشو تحمل کنم. بتازگی خودش پیشنهاد داده که کمکش کنم و یادش بدم بتنهایی بره دستشویی و خودشو تمیز کنه و چون خودش خواسته مطمئنم موفق می شه و زود از پسش برمیاد. اگه تنبلی نکنه لباساشو هم خودش بلده بپوشه. اما ترجیح میده من کمکش کنم. دختر گلم تو پاره تن منی میخوام بدونی که تمام وجودمی قلبم بخاطر تو هست که میتپه بخاطر تو هست که از خدا می خوام قوی تر و محکم تر از همیشه کنار تو باقی بمونم و تکیه گاهت باشم می خوام همه روزات بهترین باشه و تو همیشه موفق و سربلند باشی از شکست نترسی و قوی باشی. و یقین دارم که هستی. دوستت دارم بازم میامو از تو می نویسم.
خاطرات دوران شيرين كودكي دختر كوچولوي نازم آوا پرنده ی کوچک خوشبختی اين بزرگترين، قشنگترين و بهترين هديه الهي... مي نويسم برات تا وقتي بزرگ شدي بخوني و بنويسي برام و من از ديدن لحظه لحظه بزرگ تر شدنت لذت ببرم...