نی نی بلا

من فدای سر و زبون قشنگت شیرینی زندگی عسل کیک بستنی شکلات آبنبات وای که چقدر دلتنگتم فرشته ی مهربونم درد و بلات بجونم امروز صبح با چند تا آبنبات البته نه برای خوردن بلکه برای بازی راضی شدی برم سرکارم اشکات گلوله گلوله همراه دل و قلب من میریخت پایین.

دیشب کلی با عروسکت سونیا بازی کردی تا خوابت برد ازم بالش و تشک و ملحفه براش گرفتی و کنار خودت خوابوندی. تازگیا بیشتر به عروسکات توجه و بازی می کنی قبلاْ دستت هم نمیگرفتی. و این نشون میده که عزیز مامان بزرگتر شده ماسالله ایسالله.

وقتی از خنده روده بر می شی اینطوری می خندی 

بهم می گی: مامان فردا شب منو ببر پارک فراش بهم می گی: چرا منو نبردی پارک

می گی: بزرگ بشم میرم مهد کودک

خیلی ناز و مهربون نازم می کنی بوسم می کنی بغلم می کنی ابراز عشق و علاقه بهم می کنی دیشب هم با موهام بازی می کردی و می گفتی: خوشت میاد با موهات بازی کنم؟ بعضی وقتا حتی لقمه دهنم می کنی. می بینی با بودن تو من چقدر خوشبختم.

میخوامت خوشبحال هر کی الان پیشته

مهمونی خونه خاله جون

فسقلی دو روز رفتی خونه مامان فوفو دیگه مامان و بابا رو بکل فراموش کردی تازه وقتی برمیگردی پشت سرشون گریه زاری   راه میندازی که نرن یا تو رو هم ببرن. ازت میپرسم منو بیشتر دوست داری یا مامان فوفو می گی: مامان فوفو گریه می کنم می گی: تو رو هم دوست دارم. قربون محبتت برم من الهی بوس با طعم کیک بستنی   

آوا 3 هفته دیگه 30 ماهه می شه

عزیز دو سال و نیمه ی من:

خوشحالم که مال من هستی خوشحالم که بین همه ی مامانا من مامانتم

دلم برای بوی تنت یه ذره شده

هفته گذشته سه شنبه ۴/۵/۹۰ و پنجشنبه ۶/۵/۹۰ دو سري مهمون عزيز داشتيم: اول خاله شري دوستم و دختر و مامانش بعد خاله سوزان و پسرش و خاله پروين.
بابا دوتا جوجه اردك برات خريد كه يكيشون مرد و تو حسابي باهاشون سرگرمي.
منم مشغول تمرين رانندگيم تا از مهر خودم ببرمت مهد و برت گردونم.
برا مهدت هم بايد نيمه شهريور ثبت نامت كنم و يكهفته بري برا عادت كردن.
۱/۵/۹۰ برديمت دكتر البرزي برا چك آپ كه الحمدلله همه چيزت خوب بود. بعد رفتيم ستاره فارس بازي كردي و رستوران با مامان فوفو و داداشي غذا خورديم و بابا هم روزه شو باز كرد. تا 12 هم پارك پيچ پيچي فرهنگ شهر حسابي شيطنت كردي و موقع بدو بدو سر زانوت هم كمي خراشيده شد.

۵  ۶ روزه از درد دل گله می کنی و بعد از اجابت مزاج آروم می شی هنوز دکتر نبردیمت اما امروز صبح به منشی که زنگ زدم گفت برا بررسی علت حتماْ ببریمت دکتر ویزیت کنه تا خدای ناکرده بعداْ تشدید نشه.

دیشب ۱۱/۵/۹۰ مامان جون برگشتن و مامان فوفو شما رو برد پیش خودشون این اولین شبی بود که دور از همدیگه بودیم اما مطمئنم که ناآرومی نمی کنی چون تو هم مثل من عااااشق مامان فوفویی. مهمونی خوش بگذره دلبندم. آخر شب تماس گرفتم به هم شب به خیر گفتیم. به عزیزیم گفتم قلبم و پاره ی تنم پیشت امانته میدونم هواشو بهتر و بیشتر از خودم داری بهتون خوش بگذره و بعد بدون تو و دور ازت خوابیدم در حالیکه خیلی به وجودت و به آغوشت احتیاج داشتم. خیلی دوست دارم نگینم خیلی تا بینهایت

بابایی می گفت خیلی بلا شدی و چپ و راست براش عشوه گری و دلبری می کنی. بنده خدا حق داره بخورتت هم روزه اس هم گشنه و تو هم واقعاْ خوشمزه ای. شب موهاتو میریختی توی صورتت و با کلیپس مدل میدادی و الحق حس آرایشگری خوبی داری جیگرطلای ناز خودم.

وقتي روزگار بروفق مراد نيست! فقط بايد شكر كرد... فقط بايد صبور بود...

 سفر مشهد نصيبمون نشد اسممون تو قرعه كشي در نيومد.
از اول مرداد هم بمدت يك هفته تعطيلات تابستوني داريم كه ميتونم به ني ني و كارهاي عقب مونده برسم... تو همين فكرا بودم كه صبح چهارشنبه 29/04/90 تلفن شركت زنگ خورد و بابايي خبر بسيار بد تصادف اتوبوس تهران-تركيه ادنا دختر كوچيكه ي عمه زهرا رو داد و در كمال ناباوري گفت كه اسمش جزء كشته شده هاست. قلبم ريخت. اصلاً باورم نمي شد. ادنا؟ آخه براش خيلي خيلي زود بود! اين دختر خوب و خيلي زرنگ 22 ساله تازه 12 روز بود كه فارغ التحصيل رشته ي مهندسي عمران در بوشهر شده بود. تا خودم توي اينترنت نگشتم و اسمشو نديدم باور نكردم! داشت ميرفت تركيه كه كمي با فراغ بال استراحت كنه و در كنار خواهرش دو هفته لذت ببره! واي اصلاً نمي تونم باور كنم حتي الان كه هشت روزه دفن شده. 4 نفر كشته 6 نفر مجروح سرپايي و بقيه بيمارستان بستري شدن. ظاهراً 4 نفري كه تو كما بودن هم كشته شدن. بله ادناي عزيز ديگه بين ما نيست عروس بهشته گلي كه باز نشده پرپر شد. خدا به بازماندگانش صبر بده مخصوصاً مادر و خواهر و پدر و برادراش... حتي الان هم نمي تونم اين مصيبت رو بپذيرم. خدا روز بد برا هيچكي نخواد. روحت شاد ادنای عزیز.

خدارو شكر دختر خوبي بودي و اصلاً اذيتمون نكردي.