عروسک خودمی

صبح تا نیم خیز شدم دیدم شما چشمات بازه باز شد زود خودمو زدم به خواب اما گول نخوردی که!!! ازم پرسیدی: کجا؟ میخواستی کجا بری؟ منم که خنده ام گرفته بود خر و پف مصنوعی کردم اما اصلاْ گول نخوردی چون زنگ موبایلم شروع به زدن کرد و شما منو تکون دادی که: مامان پاشو موبایلت زنگ میزنه ببین کیه. مسیج برات اومده. هههههه مجبور شدم بیدار شم و شما که حالت گریه داشتی گفتی: میخواستی بری سرکار؟ گفتم: آره با هم میریم شما برو مهد منم میرم سرکار بعد میام دنبالت. خلاصه کمی راضی شدی. تا من حاضر می شدم قرار شد بابا لباستو تنت کنه تا من موهاتو مرتب کنم آخه بابا بلد نیست موهای نازتو قشنگ ببنده. وای که چه نازی دختر بلا حتی وقتی موهات مثل جنگلیا ژولی پولیه هم مااااهی. با خنده گفتی موهامو ببین! بیا درستش کن. منم برات دو تا دم موشی قشنگ درست کردم و تا دم در بدرقه ام کردی و خدا رو شکر بدون بهونه بوس دادی و رفتم که به سرویس برسم. بابا شما رو ۷:۳۰ گذاشته بود مهد.

نی نی ما از اینکه مهد میره خیلی خیلی راضی و خوشحاله. اما ملوسکم هنوز کاملاْ سرفه هاش خوب نشده اگه اینطور پیش بره امروز یا فردا بازم میبرمت دکتر. از پریشب سالبوتامول رو هم شروع کردم برات. شکر خدا مشکلی پیش نیومد.

راستی تا یادم نرفته بگم که طی دو روز گذشته نی نی دوتا عروسک هدیه گرفته یکی از طرف فروشنده ماشینمون یکی هم از طرف خاله نوشین. منتظر سومیشم هستیم.

عمو خلیل هم هنوز سرویس خواب نی نی رو تموم نکرده و دراورش مونده. نی نی خیلی منتظره که اتاقشو براش مرتب کنیم و هر روز سراغ تخت و کمدشو می گیره.

میخوامت

من و نی نی تقریباْ تو خونه نصف بیشترشو تو بغل همدیگه ایم. قربون دستای ظریف کوچولوت برم که خیلی قشنگ و با احساس دور گردنم میندازی و می گی: خیلی دوست دارم مامان

راستی الان چند روزه که دیگه فقط مامان فرح صدام نمی کنی و بهم می گی: مامان

مامان قربون دختر ناز و با نمکش بره الهی

دخترم بواقع کارمند شده و سحرخیز

نمیدونم دل بسوزونم یا ... اما فقط میدونم صبح ها اولین نفری هستی که وارد مهد میشه و بعد از ظهر ها آخرین نفری هستی که میام دنبالت. ساعات کاریت شده مثل خودم اما... تو هنوز خیلی کوچیکی عزیز دلم. وقتی برمی گردیم خونه از فرط خستگی ۴-۵ ساعت راحت می خوابی شب یه ساعتی بلند می شی شام میخوری و دوباره خواب تا سپیده صبح فردا. قلبم میگیره وقتی صبح ها مثل خودم خوابت میاد و باید لباس بپوشی بری مهد. ولی امیدوارم سختی حال سبب راحتی فردات بشه. فرشته ی کوچک من ناجی افسانه ای من خیلی دوست دارم تا نهایت تا بی نهایت

اسامی دوستای مهدت که تو خونه ازشون یاد می کنی: زهرا-آنیتا- سحر و ... این آخری رو درست متوجه نمیشم چیزی مثل آسا/ آتا یا آشا ههههههه بعداْ درستشو مینویسم. فکر کنم درستش آرتا باشه. میکاییل- تانیا- ...

آوای عزیزم دختر گلم کادو دادن و گرفتن خیلی خوب و لذتبخشه اما دادنش از گرفتنش هزار بار حستو قشنگ تر می کنه. پس همیشه سعی کن با مناسبت و بدون مناسبت به دوستات و مخصوصاْ اونایی که کاری حتی کوچیک برات انجام میدن برسم قدردانی و یادگار هدیه بدی. هدیه هایی که انتخاب می کنی باید چیزی باشه که خودت دوست داری هدیه بگیری.

علائم بیماری

کوچولوی شیطونم قربون زبون قشنگت برم که خیلی ناز صحبت می کنی. دو هفته پیش که علائم سرماخوردگی درت دیدم خونه نگهت داشتم و شکر خدا با خوردن شربت سرماخوردگی خوب شدی و دوباره مهد رفتی اما از ۴شنبه دوباره حس کردم بینی ات مثل بینی خودم کمی کیپ شده دوباره خونه نگهت داشتم ولی مامان فوفو گفت مشکلی نداشتی و حالت خوبه اما از دو شب پیش سرفه های خلطی می کنی پریروز ۲۳/۷/۹۰ دلو به دریا زدم بعد از کار ماشینو برداشتم بردمت دکتر و ۲ تا شربت (سالبوتامول و پروسپان ۳ بار در روز هر بار ۱ ق ش) برات نوشت. سالبوتامولو ترسیدم بهت بدم چون وقتی داداشی کوچولو بوده و دکتر بهش داده تشنج گرفتتش و دکتر بعدی گفته این دارو رو برا بیماران آسمی تجویز می کنن!!! شکر خدا از وقتی میخوری سرفه هات بهتره. بعد از دکتر هم بردمت پارک محله ای و کمی تاب بازی و چرخ فلک و سرسره بازی و بقول خودت سنگ بازی کردی برگشتیم خونه. به خودم چشم نزنم برا بار اول با ماشین خوب رفتم و توی پارکینگ کج و کوله مون صااااااااف پارک کردم. ایول نی نی

کلی عکس دارم ازت در اولین فرصت میزارمشون برات.

بالاخره رسید

روز پنجشنبه ۱۴/۷/۹۰ گواهینامه رانندگی مامانت و قولنامه ماشین هر دو در یکروز و بفاصله ی ۳ ساعت انجام شد. یکشنبه آینده هم وقت محضر داریم. مبااااارکت باشه دختر گلم. می بینی همه ی اینا از قدم پر از خیر و برکت وجود شماست عزیز دلم. دوست دارم

همینجا بهت قول میدم بمحض گرفتن دیپلم و ورود به دانشگاه بعد از گرفتن گواهینامه رانندگیت در جا یه ماشین خوب استثنایی یعنی هرچی که خودت انتخاب کنی برات بخرم و سندشو بنامت کنم. انشاءالله که اونروزو ببینم قربون عروسک قشنگ خودم برم که خیلی خیلی ماااااااهی نه ماه تو آسمون نه ماهی تو دریاها تو ماه قشنگ زندگی خودمی

عاشق قاصدکی وقتی تو دستته انگاری دنیا رو داری بسکه ذوق می کنی.

هر روز عصر بین یکربع به سه تا سه میام دنبالت مهد با خودم سه ربع شرکتی با هم بر می گردیم خونه. با همکارای مامان حسابی رفیق شدی شیطون بلا، طلا طلا.

آکواریوم مجتمع نصب شده و تو عااااشق ماهی آبیه هستی اما از ماهی تنبله هم که همه ش خوابه خوشت میاد.

راستی بمناسبت روز کودک توی مهدتون جشن برگزار کردن و بهتون هدیه دادن.

اسم مربی هاتو میدونی: خانم دانش مربی آموزشی، خانم بناییان، خانم رضایی و...

ادامه نوشته

با کمی تاخیر روزت مبارک دختر خوبم- اولین روز رسمی مهد رفتنت مبارک شیرین عسلم

در تاریخ ۹/۷/۹۰ آوا جونم رسماً سال تحصیلی مهدکودکی خود را آغاز کرد. الهی شکر همه چی روبراهه فقط تا خوب شدن کامل کتفش قرار شد زیاد با بچه های بزرگتر نپره. بعد قراره با ۳ سال به بالاها آموزش ببینه انشالله. صبح بابایی ساعت ۱۰:۳۰ گذاشتت مهد و منم بعد از دو بار تلفن و توصیه و سفارشات لازم ساعت ۱۴:۴۰ مرخصی گرفتم اومدم دنبالت با هم برگشتیم خونه. وقتی منو دیدی میخواستی منو ببری داخل مهد و دلت نمیخواست با من برگردی عزیز دلم. هیچکس باورش نمی شد این اولین روز مهدت باشه و اینقدر علاقه نشون بدی!!!!!! اینم از توجه خدا به ماست دیگه. عصر بهونه گیریهاتم کمتر شده بود اما تا ۱۰ شب نخوابیدی و شیطنت و بازی کردی. ظاهراً بابا برنامه ریزی کرده ۴ روز اول رو خودش ببردت مهد که بتونی خوب استراحت کنی و برنامه خوابت بهم نریزه اما چهارشنبه رفت و برگشت با منی و باید ۶:۳۰ ص از خواب بیدار شی جوجه ی ناز خودم. بوس بوس

عکساتو بعد میزارم الان دیگه باید کم کم آماده شم بیام دنبالت جیگرم