روزهایی که گذشت...
دیروز خاله ساداتی برات یه عروسک و یه بارونی سبز خوشگل هدیه آورد که بزرگتر که بشی فکر کنم انشالله وقتی بری کلاس اول ابتدایی سایز تنت می شه. دستشون درد نکنه.
هفته گذشته هم عمه فرزانه یه خرگوش تپلی سفید ناز برات آورد که حسابی باهاش سرگرمی و دلت میخواد با خودت همه جا بگردونیش. خرگوشه هویج نمیخوره اما عااااشق کاهو و کلم هست و شما با دستای کوچولوی ناز خودت بهش غذا میدی و خیلی دوستش داری. دست عمه جون درد نکنه.
خیلی بلا شدی و تا ناراحتم می کنی فوراً میای پیشم دست گردنم میندازی و ماچ و عذرخواهی و دیگه تکرار نمیشه و لوس بازی و ناز و اداهای خوشگل در میاری که مامان بالاخره راضی بشه بخنده و تو دوباره شیطنتاتو از یر بگیری. دوستت دارم عروسک.
خدا رو شکر بالاخره واحد پیش خریدمون سه هفته پیش تعیین شد و امروز پنجشنبه ۲/۶/۹۱ کلیدش تحویلمون شد. قراره تا شنبه تر و تمیزش کنن و از شنبه بامید خدا نواقصش رو تکمیل کنیم آخه لخت لخته حتی در کمداش هم نذاشتن!!!!!!!!! گرچه پولشو گرفتن!! شیرآلات هم نداره و ... خداد به داد با این قیمتای بازار حساب کردم تا تکمیل بشه ۱۰ تومنی تو خرجیم.
امروز ناهار پیش مامان فوفو بودیم و مادر جونو خودمون برگردوندیم خونه. شما هم که صبح زود به عشق خونه خاله بیدار شدی تو ماشین از هوش رفتی. دوست دارم. راستی مقوا و ماژیک و چسب و .... برات گرفتم تا با هم کاردستی بسازیم. بازم دوست دارم.
مامان فوفو از اینکه از من دل نکندی و باهاشون خونه نرفتی ناراحته و هرکاری می کنه حس حسادت تو رو روشن کنه نمیتونه و شما اصلاً به نهال خانم دختر همسایه داداشی حسادت نمی کنی. ههههه فدای دختر عاقلکم بشم من.
خاطرات دوران شيرين كودكي دختر كوچولوي نازم آوا پرنده ی کوچک خوشبختی اين بزرگترين، قشنگترين و بهترين هديه الهي... مي نويسم برات تا وقتي بزرگ شدي بخوني و بنويسي برام و من از ديدن لحظه لحظه بزرگ تر شدنت لذت ببرم...