پایان اولین سال روزهای مهد باران
دیروز عصر رفتم متخصص داخلی و بعد از معاینه قرار شد داروهای قبلی کلاْ کنسل و آنتی بیوتیک و آدولت کلد و شربت تئوفلین جی جایگزین بشن. شب بعد از خوردن شربت کمی فقط کمی بهتر شدم اما سرفه هام بند نمی آمد. تا صبح تنگی نفسم خیلی بهتر شده اما تا الان هنوز سرفه امانم رو بریده. خدا بخیر بگذرونه با این گرد و خاک و آلودگی..... طفلی بچه هامون.
امروز روز آخر مهد آواست اما اما این هفته اصلاْ مهد نرفت و خونه شیطنت می کرد. خانم خانما برام دوچرخه باز شده و از وقتی رکاب زدن یاد گرفته همه اش میخواد بره بیرون یا تو پارکینگ سه چرخه بازی کنه یا با سه چرخه بره سوپری و بابا رو تیغ بزنه.
صبح با وجود اینکه اصلاْ حال نداشتم با یکی دو ساعت تاخیر بخاطر دوره آموزشی برنامه سیستم همکاران رفتم کار و سر راه برنامه کلاس های تابستونه مهد رو گرفتم آخه نی نی خانوم ما دیگه بزرگ شده و میخواد بره کلاس موسیقی. البته برای یوگا هم ثبت نامش کردم و از یکشنبه آینده دخترم رسماْ هنرجو می شه. کلاس موسیقی بلز انتخاب خودشه ولی یوگا رو با مشورت خانم مربیش میفرستمش تا هم بازی کنه هم ورزش و ..... کلاسای دیگه هم مثل سفال و نقاشی و قران و ... بود اما نمیخوام تو این تابستون گرم بچه ام خیلی بیرون بره و گرما بخوره. فعلاْ همین دو کلاس ۲ روزشو پر می کنه و زیاد بهش فشار نمیاد.
اخیراْ کاملاْ بزرگتر شدن آوا رو حس می کنم حرکاتش صحبت کردنش تن صداش جمله بندی هاش رفتارش حتی بازی هاش همه تغییر و پیشرفت کردن و از جهت عاطفه و محبت خیلی خیلی غنی شده و سعی داره با مهربانی های کودکانه اش هر جوی رو آروم کنه حتی بیماری منو با بوس و بغل و محبت میخواد مداوا کنه. به باباییش می گه: نیگا کن مامان راه میره سرفه می کنه می شینه سرفه می کنه میخوابه سرفه می کنه نماز می خونه سرفه می کنه همش داره سرفه می کنه خوب ببریمش دکتر معاینه اش کنه دارو بخوره زود خوب بشه من بتونم با گردنش بازی کنم و برم تو بغلش. آخه وقتی دست به گردنم میزنه تحریک میشم و سرفه هام بیشتر می شه. خلاصه نازم می کنه بغلم می کنه مراعاتم می کنه تا زودی خوب بشم. قربونش برم الهی دخترم از همون بچگی عاطفه خودشو داره نشون میده. حرف شین رو غلیظ و حروف آخر کلمات رو کشیده تلفظ می کنه. خدا پشت و پناه دائمیت باشه عزیز دلم.























خاطرات دوران شيرين كودكي دختر كوچولوي نازم آوا پرنده ی کوچک خوشبختی اين بزرگترين، قشنگترين و بهترين هديه الهي... مي نويسم برات تا وقتي بزرگ شدي بخوني و بنويسي برام و من از ديدن لحظه لحظه بزرگ تر شدنت لذت ببرم...