بهمن91
دست و پامون بخاطر انجام و تکمیل تزیینات داخلی ساختمان بسی بهم ریخته و بنده هم که از دوشنبه گذشته حال نذاری دارم و سرفه و تب و لرز و ... تو هم باوجود اصرار بسیار من و بابا همچنان چسبک وار به من چسبیدی و می گی: اشکالی نداره اگه مریض بشم اما میخوام مامان داشته باشم و بالاخره دیروز با عطسه و سرفه و دیشب با تب به جرگه من پیوستی و صبح بردمت دکتر و طبق معمول استامینوفن و سفیکسیم ۱۰۰ و بخور و شربت دکسترومتورفان و قطره بینی .... توی این اوضاع و احوال فقط بیماری من و شما کم بود که کامل شد. بنده هم بسیار بسیار دلگرفته با فکر و ذهنی بس شلوغ پلوغ درست مثل وضع منزل که لبریز از گرد و خاکه و کوچه و خونه شده یکی. خدا کنه زودتر خلاص شیم از این همه شلوغی. و من بدنبال جایی پر از لحظه ای آرامش... هم برای ذهنم هم برای جسمم هم روح و روانم
خیلی خسته ام!
اگه وقت خریدنی بود حاضر بودم روزانه حداقل ۶ ساعت وقت اضافه با نرخ دلار روز بخرم.
خاطرات دوران شيرين كودكي دختر كوچولوي نازم آوا پرنده ی کوچک خوشبختی اين بزرگترين، قشنگترين و بهترين هديه الهي... مي نويسم برات تا وقتي بزرگ شدي بخوني و بنويسي برام و من از ديدن لحظه لحظه بزرگ تر شدنت لذت ببرم...