دلتنگتم دختر قشنگم

چقدر دلتنگتم آوای عزیزم. الان سر کارم نمیدونی چقدر هواتو کردم. وقتی یاد شیرین زبونیهات میافتم فقط دلم میخواد پیشت باشم و محکم بغل و بوس بارونت کنم آخه تو عاشق بوس بارون شدنی. دیشب وقتی با لحن تندی ازت خواستم وسایل و اسباب بازیهاتو از توی سالن و هال فوراْ جمع کنی و مهیای خواب بشی با نگاه معصوم و لحن شیرین کودکانه ات بهم گفتی: چرا عصبانی می شم؟ چرا با صدای بلند باهات حرف میزنم و ازم خواستی مهربون باشم و آروم صحبت کنم. قربون روح لطیف و آسیب پذیرت بشم منو ببخش آخه ما آدم بزرگا بعضی وقتا میزنه به سرمونو کوچیک و بزرگ یادمون میره مخصوصاْ اگه خسته و کلافه باشیم و یه مغز پر از فکر و دغدغه داشته باشیم. خدا رو شکر که تو هستی و سالمی عزیز دلم. بقول بابا وقتی مریض می شی یا حتی تک سرفه میزنی دنیای ما بهم میریزه و آرزو می کنیم هزار بار شیطنت و بازیگوشیت باشه اما سالم باشی اما وقتی سالمی و شیطنت می کنی تحمل ما کم می شه و بدون در نظر گرفتن احساسات قشنگت ازت توقع داریم تو ما رو درک کنی. منو ببخش مامانی که بر خلاف آنچه که تو دوست داری مجبورم بخش زیادی از روز رو ازت دور باشم و با فکرت سر کنم. بخاطر همه بی حوصلگی هام همه اخم هام همه داد زدن هام همه بی تحملی  هام بخاطر درک نکردنت بخاطر اینکه همیشه نمی تونم مطابق میل تو باشم منو ببخش دختر کوچک قشنگم اما دوست دارم بدونی همه ی لحظه هام فقط با یاد تو هست که قابل تحمل و شیرینه و بدون تو زندگی و تمام دنیا هیچ معنی و اهمیتی نداره. میخوام بدونی خیلی برام مهمی خیلی برام عزیزی خیلی دوست دارم تا نهایت تا بی نهایت باندازه وجودت که سبزه و تو رنگ سبز رو خیلی دوست داری.

جشن تولد یکسالگی

جشن تولد دو سالگی

جشن تولد سه سالگی

عشق منی جون منی عمر منی آوا دوست دارم شیرین ادای مامان

آوا شبا موقع خواب میگه عیبی نداره مامانی صبح اجازه میدم بری سر کار. صبح اگه اتفاقی بیدار بشه و ببینه من سرجام نیستم گریه زاری راه میندازه که باید پیشم بمونی و من مامانمو می خوام و ... بهم می گه من فقط تو رو می خوام ازت دور نمی شم دیگه نرو سرکار پیش من بمون اگه بری من دیگه مامان ندارم و لبشو ور می چینه. حقیقت اینه که منم دارم روز بروز بیشتر بهش عادت می کنم و سخت تر ازش جدا می شم. قدرت خدا قدرت مهر و محبت مادر و فرزندی رو ببینید روزبروز محکم تر از قبل میشه. اونم پرنسس شیرینی مثل شیرین عسلک خودم. دلم برات تنگ شد نی نی نازم. اینروزا عروسکای مورد علاقه اش فیلی هست که خاله یاسمین و مونا و محمد هفته گذشته براش آوردن و جوجه طلاییش. امروز جلسه سوم کلاس یوگاست و باید بین ۱۰ تا ۱۱ مهد باشه. کلاس بلز هنوز خبری نیست و با چند هفته تاخیر شروع می شه. مامان فوفو دلش میخواد چند روزی آوا رو با خودش ببره خونشون اما بابایی مخالفه و خودش هم میگه من شما رو تنها نمیذارم دلم برا مامانم تنگ می شه. وروجک یاد گرفته اسباب بازی هاشو پخش می کنه موقع جمع کردن می گه خسته می شم و توقع داره من یا بابایی براش جمع کنیم. موبایلمو میده دستم شعر میخونه تا صداشو ضبط کنم بعد میگه بلوتوثش کن به موبایل بابا. بعد میره سراغ بابا و ...... در آخر می گه بلوتوثش کن به موبایل مامان. به بیشتر منوهای موبایل منو باباییش هم وارده و تند تند موزیک و آهنگ و بازی و فیلم و ... رو میاره پخش می کنه.

عشق کوچک من

 برج جوجه ای آوا با پله91/04

بعد از حمام و آب بازی

در حال نوش جان کردن پاپ کورن. کنار مامان در حال آموزش آشپزی

آوا دوست داره وقتی مامانی آشپزی می کنه اینطوری روی کابینت بشینه و ببینه مامان چکارایی می کنه. حتماً باید مواد داخل ظرفارو ببینه.

گاهی هم با ملاقه ها و چند تا ظرف خودش وارد عمل میشه یا سراغ وسایل آشپزیشو می گیره و چند ساعتی مشغول می شه و در آخر غذاشو بزور میده بخوردمون.

اینم ژست بچه ام. وروجک بازیگوش و باهوش من. ماشالله

عشق من الان فرشته وار بعد از حدود ۱۶ ساعت آتیش سوزوندن در خواب نازه. ساعت یک نیمه شبه و من با وجود احساس شدید خواب بخاطر نوشیدن نسکافه اصلاً خوابم نمیبره. دختر شیطون من با وجود نصیحتم برا اینکه انواع و اقسام شانسی ها رو نخره در غیابم با خیال راحت بابا رو میبره سوپر و تا میتونه خرید می کنه. دیروز تلفنی می گفت: یه پازل وحشتناک گرفتم گفتم شانسی هم گرفتی؟ خودشو زد علی چپ و گفت: بابا میخوای با مامان حرف بزنی؟ بابایی هم دستشو خوند که خانوم خانوما از روی رندی برا اینکه از جواب دادن طفره بره نقش بازی می کنه. وقتی رسیدم خونه می گفت: مامان؟ این بابایی همه اش منو میبره سوپر بزور شانسی مانسی بهم میده که بردارم!!!

پرنسسم بتازگی یاد گرفته شماره مستقیم دفتر کارمو و شماره مامان فوفو رو بدون کمک بگیره و صحبت کنه. از وقتی اینو یاد گرفته روزا چپ و راست بهم زنگ میزنه و صحبت می کنه. چند روز پیش جلو خودم شماره مو گرفت نشونم داد گفت درست گرفتم؟ گفتم آره بعد که دید کسی گوشی رو بر نمیداره بهم گفت: پس چرا جواب نمیدی؟  هههههههههه گفتم: خوب مامان من که اینجا پیش شمام. طفلی از خودش وا رفت و خندید ولی بروش نیاورد و حرف دیگه ای پیش کشید این کوچولوی زیرک و بلا.

پارک علوی پوشیده از غبار و خاک آلوده

نمی دونم به چی فکر کردم که با وجود اینهمه آلودگی و خاک بردمت پارک تا بازی کنی.

31/3/91

در حال مامان بازی- یه خونه درست کرده اتاق خواب بچه اش جداست- آشپزخونه و اتاق کار هم داره- شهر بازی و درمانگاه هم درست کرده. بزور منو میشونه که بازی کنم. منم تند تند عکس و فیلم میگیرم.

اینجا با نی اشکال هندسی رو با هم درست کردیم: دایره- بیضی- مربع- مثلث- مستطیل- چندضلعی

اینجا روی دیوار اتاق اشکال و کلمات چاپ شده روی کاغذ برای آشنایی با کلمات و لغات نصب شده که آوا بعد از یادگیری اجازه داره رنگ کنه و سری بعدی روی دیوار نصب می شه.