عشق کوچک من
برج جوجه ای آوا با پله
بعد از حمام و آب بازی
در حال نوش جان کردن پاپ کورن. کنار مامان در حال آموزش آشپزی
آوا دوست داره وقتی مامانی آشپزی می کنه اینطوری روی کابینت بشینه و ببینه مامان چکارایی می کنه. حتماً باید مواد داخل ظرفارو ببینه.
گاهی هم با ملاقه ها و چند تا ظرف خودش وارد عمل میشه یا سراغ وسایل آشپزیشو می گیره و چند ساعتی مشغول می شه و در آخر غذاشو بزور میده بخوردمون.
اینم ژست بچه ام. وروجک بازیگوش و باهوش من. ماشالله
عشق من الان فرشته وار بعد از حدود ۱۶ ساعت آتیش سوزوندن در خواب نازه. ساعت یک نیمه شبه و من با وجود احساس شدید خواب بخاطر نوشیدن نسکافه اصلاً خوابم نمیبره. دختر شیطون من با وجود نصیحتم برا اینکه انواع و اقسام شانسی ها رو نخره در غیابم با خیال راحت بابا رو میبره سوپر و تا میتونه خرید می کنه. دیروز تلفنی می گفت: یه پازل وحشتناک گرفتم گفتم شانسی هم گرفتی؟ خودشو زد علی چپ و گفت: بابا میخوای با مامان حرف بزنی؟ بابایی هم دستشو خوند که خانوم خانوما از روی رندی برا اینکه از جواب دادن طفره بره نقش بازی می کنه. وقتی رسیدم خونه می گفت: مامان؟ این بابایی همه اش منو میبره سوپر بزور شانسی مانسی بهم میده که بردارم!!!
پرنسسم بتازگی یاد گرفته شماره مستقیم دفتر کارمو و شماره مامان فوفو رو بدون کمک بگیره و صحبت کنه. از وقتی اینو یاد گرفته روزا چپ و راست بهم زنگ میزنه و صحبت می کنه. چند روز پیش جلو خودم شماره مو گرفت نشونم داد گفت درست گرفتم؟ گفتم آره بعد که دید کسی گوشی رو بر نمیداره بهم گفت: پس چرا جواب نمیدی؟ هههههههههه گفتم: خوب مامان من که اینجا پیش شمام. طفلی از خودش وا رفت و خندید ولی بروش نیاورد و حرف دیگه ای پیش کشید این کوچولوی زیرک و بلا.
خاطرات دوران شيرين كودكي دختر كوچولوي نازم آوا پرنده ی کوچک خوشبختی اين بزرگترين، قشنگترين و بهترين هديه الهي... مي نويسم برات تا وقتي بزرگ شدي بخوني و بنويسي برام و من از ديدن لحظه لحظه بزرگ تر شدنت لذت ببرم...