سه شنبه ۱۷/۸/۹۰ شب بعد از شام حال مامان بهم خورد. از درد و سوزش در ناحیه معده و شکم شروع شد تا صبح بخودم پیچیدم و نخوابیدم.

چهارشنبه ۱۸/۸/۹۰ تا ظهر ۳ بار بالا آوردم و تنم سرد و گرم می شد درد معده ام بهتر شد اما تا ۴ ب ظ ریخت سمت راست شکمم و... اینجا بود که فهمیدم اگه دیر بجنبم خطریه!!!! ساعت  ۶ با تو و بابایی رفتیم دکتر متخصص داخلی و تا وضع و حالمو دید ترسید و دستور آزمایش خون و سونوی اورژانسی داد تا ۹ شب که جواب سونو آپاندیس نشون داد و پزشک دستور بستری و عمل فوری داد. ۱۱:۳۰ تا ۱۲:۳۰ اتاق عمل بیمارستان بعثت بودم. آپاندیسه پاره شده بود اما عفونت کاملاً پخش نشده بود. خدا رو شکر بخیر گذشت. حالا بعد از ۱۷ روز استراحت دوباره سرکار برگشتم و شما رو هم بعد از حدود ۲۰ روز غیبت مجدداً مهد بردم. دیشب یک خوابیدی صبح ۶:۳۰ بیدار شدی قشنگم خیلی دوستت دارم خدا بخاطر تو به مامانی رحم کرد. هنوز جای لوله ای که گذاشتن یه کوچولو درد و سوزش داره اما کم کم زخمش داره بهتر می شه. توی این دو هفته خیلی به هم عادت کردیم دائم تو جیگر هم بودیم من راضی تو هم راضی. تو پر از احساس بغلم می کردی نازم می کردی و می گفتی خودم مواظبتم تا خوب بشی و من مالامال از حس قشنگ مادری. اونم مادر همچو تویی بودن. خدا رو هزاران بار شکر که تو هستی مهربان و با محبت در کنار من مال من همدم و مونس من. بهم میگفتی: مامان داغی تب داری دست نازتو رو پیشونیم میذاشتی و می گفتی مامان لاغر شدی. قربون صفای دل کوچیک مهربونت برم.

شما تو این چند روز خیلی دلت می خواست بغلم بشی طفلک من اما بخاطر درک بالایی که داری به همون بغل نشسته راضی می شدی.

فرصتی شد تا چند تا شعر و نقاشی یادت بدم.

دویدم و دویدم    سرکوهی رسیدم

دو تا خاتونو دیدم

یکیش به من نون داد    یکیش به من آب داد

نونو خودم خوردم

آبو دادم به زمین زمین به من علف داد

علفو دادم به بزی بزی به من شیر داد

شیرو دادم به بابام  بابا ۲ تا خرما داد

یکیشو خوردم تلخ بود یکیشو خوردم شیرین بود قصه ی من همین بود.

(برای ساده تر شدن شعرو کوتاهش کردم که زود زود یادش بگیری).