***خاطرات روزهاي بياد ماندني شيرين و آبنبات عسلي آواي عزيز***
دوشنبه 5/12/87 ساعت 10:10 ص - تولد آوا
سه شنبه 6/12/87 ساعت 15:00 ب. ظ. ترخيص از بيمارستان (ميرحسيني اتاق شماره 105)
![]() |
شنبه 10/12/87 تست غربالگري و اولين واكسن آوا – هوا باروني و سرده با خاله جون فريبا ساعت 8:24 ص رفتي 10:30 برگشتي
5شنبه 15/12/87 اولين خنده صدا دار- كوتاه اما شادكننده- با دستاي مشت كرده مي خوابي و سرتو يكطرف رو به بالا كج نگه ميداري.
يكشنبه 18/12/87 ساعت 19:00 لباس سرهمي خوشگلتو كه دايي بهنام برات از دبي آورده تنت كردم با روسري و كلاه توي پتوي صورتيت برديمت پيش خانم دكتر كاشف تا خودشم ببينه و معاينه ات كنه- در راه برگشت بابايي از خانه كودك برات خرگوشك و خرس سفيد آبي تو خريد با 2 تا ني ني تولوتويز و پياده برگشتيم خونه. شب خاله جون فروغ با عرفان و باباش اومدن كادوي تولد دادن به ني ني نازگل. خانم دكترت كه خيلي هم دوستت داره مي گفت: اين دخترخانم شيك با اين لباساي خوشگل كه همه اش هم بهش مياد. خوشگليهاي مامان و بابارو گرفته و حسابي ناز شده ماشالله... امروز سومين باري هست كه خيابون رفتي.
|
|
سه شنبه 20/12/87 شروع قطره ويتامين آ دي روزي 15 قطره
![]() |
4شنبه 21/12/87 روي صورت نازت جوش هاي ريز بيرون زده
![]() |
جمعه 23/12/87 وقتي بابايي روي دست ميرقصوندت خيلي خوشت مياد
3شنبه 27/12/87 اولين تجربه حمام ني ني
![]() |
5شنبه 30/12/87 اولين عيد نوروز ني ني – تحويل سال ساعت 15:13
|
|
يكشنبه 3/1/88 دايي جون اينا 2 روز مهمان ما هستن و براي ني ني هدیه تولد و لباس و کفش آوردن. مامانی هم که حسابی مریض هست.
![]() |
5 شنبه 6/1/88 ساع ت 9:30 ص خانه بهداشت تشكيل پرونده. وزن: 100/5 كيلوگرم قد: 57 س م دور سر: 37 س. م. وزن خودم: 75 ك گ
13/1/88 گرفتن اولين ناخن بعد از تولد – تجربه دومين حمام آوا (هنوز سرش چربي داره)
![]() |
![]() |
شنبه 15/1/88 ياد گرفتي دست چپتو براي ليسيدن بطرف دهان ببري- 40 روزه شدي و شيطون بهمون مي خندي و به زبون خودت باهامون حرف ميزني. گردنتو خوب مي گيري و با دقت به اطراف نگاه مي كني. جوش هاي صورتت خيلي بهتر شدن.
يكشنبه 23/1/88 روي سرت تل بستم تا خاله فروغ بياد و ذوقت بكنه.
![]() |
دوشنبه 24/1/88 شب حدود 10 دقيقه تا يكربع با كنترل هاي تلويزيون و ويديو بازي و خنده صدا دار مي كردي و حرف ميزدي ازت فيلم گرفتم. عاشق ايني كه بابا روي دست برقصوندت. اينروز ها اكثراً در خواب هستي و ساعات بيداريت كمه
![]() |
5شنبه 26/1/88 شناسنامه ات رو بابايي گرفت تاريخ تولدت توي شناسنامه 15/1/88 شده و اسمت فيروزه.
![]() |
يكشنبه 30/1/88 اولين ددر ني ني گل با مامان گلي- تو همه اش خواب بودي فقط توي بانك بيدار شدي و نگاهم كردي و خنديدئي- لباساي صفر تا 3 ماهگيت تنگ و كوتاه شدن سرهمي سبز 6 ماهگيتو پوشوندمت .
![]() |
4 شنبه 2/2/88 وقتي به پشت خوابوندمت تا 5 دقيقه تحمل كردي و خوشت آمده بود سرتو بالا نگه ميداري و اطراف رو ديد ميزني و حرف ميزني و بيشتر قورقور يا او او مي كني وقتي نازت مي كنم لوس مي شي و مثل بچه گربه خودتو بهم مي مالي يه 7 - 8 سانتي بطرف بالا حركت مي كني.
![]() |
![]() |
شنبه 5/2/88 نوبت دوم واكسن آوا. با خودم بردمش خانه بهداشت وزن: 350/6 قد: 60 دورسر: 40 . بعد از واكسن رفتيم خونه مادرجوني
![]() |
يكشنبه 6/2/88 بلد شدي كمرتو بلند كني به طرف بالا و گاهي عكس يا درجهت عقربه ساعت بگردي
![]() |
دوشنبه 7/2/88 عروسك هاي آويز ني ني لاي لاي تو نصب كردم خيلي دوستشون داري
![]() |
3شنبه 8/2/88 از امروز ياد گرفتي كه لباس و پارچه هاي دور و برت رو توي مشتت محكم بگيري و گاهي هم توي دهنت ببري و اوق بزني.
![]() |
يكشنبه 13/2/88 افتتاح حساب بانكي بنام آوا- برات يه عروسك پسر و كيف سي دي هم گرفتم. امروز همه نذر سلامتيتو ريختم توي صندوق صدقات تا بابايي در كار خير صرف كنه.
![]() |
3شنبه 15/2/88 آويز بالاي تخت و پاركت رو برات از ديشب نصب كردم. مار و قورقوريتم آوردم بيرون كه بتوني باهاشون بازي كني. وقتي موزيكشو كوك مي كنم موقع بازي بيشتر كيف مي كني دلبندم. به عروسك هاي آويزت مي خندي و با دست تصادفي بهشون ميزني.
|
|
|
5شنبه 17/2/88 حمام ني ني با كمك بابايي كه از اول تا انتها گريه كردي. شب از ني ني سالن برات كهنه شو، شيردوش پمپي، شيشه پستانك اضافي و چند دست لباس تابستانه خريديم.
![]() |
جمعه 18/2/88 شماره پمپرزت 3 شد.
![]() |
3شنبه 23/2/88 گردش با گالسكه براي اولين بار.
![]() |
جمعه 25/2/88 ياد گرفتي انگشت دستتو توي دهان ببري و بمكي و حسابي لذت ببري. شب ساعت 21:14 روي تخت اتاقت بالاخره انگشتات راه دهانتو فهميدن و تو با مكيدنشون با چشماي نيمه باز خيلي آروم بخواب رفته بودي طوريكه من ترسيدم تكونت دادم دستت بيرون آمد و گريه كردي و دوباره. ازت فيلم و عكس گرفتم. (خيلي خواستني شدي ماماني يه روز وقتي بزرگ شدي و نوشته هامو خوندي بدون من و بابايي برات ميميريم هميشه و عاشق از سر تا نوك پنجه هاي پاتيم و براي خوشبختي و آينده پر از سعادت تو تمام سعي مونو مي كنيم. وقتي بزرگ بشي و دفتر نوشته هامو بخوني حتماً بهت ثابت ميشه چقدر برامون مهم و عزيزي بهترينم، نازنينم، نگينم، فيروزه جانم، آواي مهربونم، كوچولوي دوست داشتني، عسل مامان بابايي)
![]() |
يكشنبه 26/2/88 خاله فروغ چند تار موتو كه بلندتر از بقيه بود از فرق سرت چيد و بردت حمام و همين حمام بود كه باعث شد از اين ببعد با راحتي يكروز درميان بنوبت من و بابايي ببريمت حمام و تو هميشه تميز و ناز و بهداشتي باشي عزيز دلم. موهاي قسمت روي سرت داره كم كم در مياد و بقول خاله فريبا مدل فشن شده.
![]() |
شنبه 9/3/88 با گذاشتن حدود 300 م ل شير برات بالاخره عزمم رو جزم كردم و بعد از 4 ماه به درخواست مديرم برگشتم سركارم. چون بابايي هم سركاره خاله فروغ و پسرخاله عرفان آمدن تا ازت مراقبت كنن. وقتي برگشتم احساس كردم صورت تپلت كوچيك شده الهي قربونت برم. بهرحال از اين ببعد با كمك بابايي و خاله جون ميتونم با خيال راحت اما دلتنگ سر كار برم گرچه 10 ساعت از روز رو از عشق كوچولوم دورم اما به عشق ديدن و بغل كردن دوباره اش تحمل مي كنم. توكل به خدا...
![]() |
4شنبه 13/3/88 ياد گرفتي كف پاهاتو با دست بگيري و جيغ بلند از شادي يا براي جلب توجه بكشي .
3شنبه 19/3/88 شب ساعت 21:45 تونستي براي اولين بار بتنهايي و با اراده خداوند برگردي و باصطلاح دمر بشي.
|
|
3شنبه 2/4/88 روزي كه ني ني لاي لاي عزيزكم از بغل شكست و ديگه نتونست توش بازي كنه. ياد گرفتي خودت پستونكتو در بياري و دوباره بذاري تو دهن نازت.
5شنبه 4/4/88 ساعت 9:30 با بابايي برديمت خانه بهداشت براي واكسن 4 ماهگيت. ديگه دخمركم حرف ميزنه و آواز ميخونه اينروزها.
|
|
![]() |
|
|
|
4شنبه 10/4/88 امروز تونستي شصت پاتو خودت بگيري و فرو كني تو دهن و بمكي. بابايي كلي ذوقت كرد. عصر با بابايي از خانه كودك برات يه تاب برقي (سوئينگ) گرفتيم كه در نبودن ني ني لاي لايت كه خيلي بهش عادت كردي اذيت نشي.
|
|
5شنبه 25/4/88 وقتي باهات با صداي بلند ميخندم برام قهقهه ميزني و مي خندي . از امروز توي ساك جزء وسايلت برات عروسك هم گذاشتم. (قورقوري و خرس آويز ني ني لاي لايت كه دوستشون داري)
شنبه 10/5/88 ياد گرفتي ضربه بزني و از اينكه روي فرش به پشت بخوابي و با دست و پاهاي ناز كوچيكت روي فرش ضربه بزني و صدا درآري لذت ميبري.
جمعه 16/5/88 شروع غذاي كمكي با پختن فرني آرد برنج.
4شنبه 21/5/88 دايي جون اينا از تهران آمدن و براي ني ني كلي هديه آوردن (3 تا عروسك+ روتختي سيندرلا+حوله لباسي حمام و ...)
![]() |
يكشنبه 1/6/88 ساعت 15:00 از تخت افتادي پايين ...
5شنبه 5/6/88 صبح بعد از دادن قطره استامينوفن ساعت 10 برديمت خانه بهداشت برا واكسن 6ماهگيت.وزن:400/8 قد: 70 دورسر: 6/42 . تا توي خونه توي بغلم خوابت برد. متصديان و مسئولين خانه بهداشت از وضعيت تو و وزن و سلامتيت خيلي خيلي تعريف كردن و گفتن جزء بچه هاي با وضعيت مطلوب و برتري. عصر خاله جون فريبا برات يه كلاه آبي حصيربافت هديه آورد كه خيلي به صورت ماهت مياد. قرار شد از اين ببعد سوپ و پوره هم به غذات اضافه كنم.
![]() |
![]() |
يكشنبه 8/6/88 ديگه براي بغل رفتن دستاتو باز مي كني خودتو ميندازي جلو. وقتي خوابي با دست و پاهات همينكه حس يا لمس كني ماماني پيشته و دستم بهت مي خوره آرامش مي گيري و راحت مي خوابي. نيمه شب جفت پا زدي تو سرم بلكه بيدار بشم بهت شير بدم... (ديگه بيشتر شبها براي شير يكي دو بار بيدار مي شي و من ميتونم بهتر بخوابم.)
![]() |
3شنبه 17/6/88 خوردن زرده تخم مرغ رو در برنامه غذاييت شروع كردم. خاله جون فروغ به دخترم يك جفت گوشواره حلقوي طلا هديه داد.
5شنبه 19/6/88 سرسري كردن ياد گرفتي مخصوصاً وقتي توي ني ني لاي لايت داري غذا مي خوري.
![]() |
دوشنبه 23/6/88 آواز مي خوني و كلماتي مثل: د د د – با – ما – گا ... رو پشت سرهم ادا ميكني از تنهايي خوشت نمياد و دوست داري كنارت باشيم. وقتي ناله مي كني بفهمي نفهمي كلماتي مثل مــــــا مــــــا رو مي گي و دوست داري به ديوار و كمد و ... پا بزني و صدا درآري. معني و مفهوم بعضي از واژه هارو درك مي كني
![]() |
ادامه دارد...
+ نوشته شده در ۱۳۸۸/۰۷/۰۵ ساعت 9:41 توسط مامان فرح
|














































خاطرات دوران شيرين كودكي دختر كوچولوي نازم آوا پرنده ی کوچک خوشبختی اين بزرگترين، قشنگترين و بهترين هديه الهي... مي نويسم برات تا وقتي بزرگ شدي بخوني و بنويسي برام و من از ديدن لحظه لحظه بزرگ تر شدنت لذت ببرم...