ديروز عصر جمعه دم دماي غروب مثل اينكه حوصله ات سر رفته باشه ناله ميكردي و سرحال نبودي تا اينكه بابايي بغلت كرد و رفت در ورودي رو باز گذاشت و تو هم فكر كردي بابا ميخواد ببردت بيرون اما وقتي ديدي خبري نيست يهو زدي زير گريه و ما فهميديم كه حوصله ي ني ني كوچولو سررفته!!!! بابايي هم كه طاقت گريه كردن تو رو نداره لباس پوشيد بردت بيرون 10 15 دقيقه گشتي و برگشتي دلبركم تا حالت جا اومد و دلت باز شد همه ي وجود مامان. وقتي برگشتي توي ني ني لاي لايت گذاشتمت تا بابايي روزه اشو باز كنه تو هم شروع كردي به آواز خوندن و تند تند دست و پا زدن طوريكه خاله و پسرخاله پشت تلفن توي دلشون قند آب مي شد وقتي صداي نازتو مي شنيدن ترنم ماماني...

ني ني و بابايي

آوا و بابايي 6 ماهگي