لالا لااااا لالا...
دیروز عصر از ۴ ب. ظ. یکسره تا ۷ صبح فرشته وار به خواب نازی رفتی که برای خوردن شام هم دلم نیومد بیدارت کنم. اما ساعت یک و نیم نیمه شب بیدار شدی بری دستشویی آروم گفتی مامان بپوشیم بریم مهد. زدم تو پشتت و گفتم هنوز وقت داریم بخواب عزیز دلم و وقتی نگات کردم آرام خواب رفته بودی. وقتی خوابی حوصله منو بابایی سر میره و چپ و راست بالا سرتیم و دلمون میخواد آبادی و شادی خونمون زودتر بیدار شه و همه جا رو نوربارون و رنگین کمونی کنه. بارون قشنگ و رگباری داشتیم. خدارو شکر
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۹/۲۲ ساعت 13:24 توسط مامان فرح
|
خاطرات دوران شيرين كودكي دختر كوچولوي نازم آوا پرنده ی کوچک خوشبختی اين بزرگترين، قشنگترين و بهترين هديه الهي... مي نويسم برات تا وقتي بزرگ شدي بخوني و بنويسي برام و من از ديدن لحظه لحظه بزرگ تر شدنت لذت ببرم...