اولین بیماری در سال 92
دکتر روحی برا سفیکسیم و شربت سرماخوردگی و سودافرین+قطره بینی تجویز کرد و ازت خواست چون آمپول ننوشته در عوض حسابی همکاری کنی و آب لیموشیرین و پرتقال نوش جان کنی دلبندم. دیروز چاره ای نداشتم با خودم آوردمت شرکت و تا تونستی شیطنت کردی... امروز بابایی مرخصی گرفته و پیشت مونده تا بهتر بشی و خطر سرایت به بچه های مهد از بین بره بعد با خیال راحت بری مهد و بازی کنی.
راستی خاله زمانی دو تا بچه گربه بهت کادو داد که عسل رو از خودت جدا نمی کنی و خیلی دوستش داری.
این روزها فقط دوست داری دامن یا لباس دخترونه بپوشی و موهات فرفری باشه لباس و کفش و جوراب و گل سرت باید ست باشن و من اجازه دخالت ندارم. ازم خواستی رنگ مو و شابلون نقاشی روب بدن برات بگیرم و یه جفت کفش بندی مثل مال خودم. اگه از چیزی خوشت بیاد می گی: مامان، اینو وقتی بزرگ شدم میدی برا خودم؟ مرتب به موهای خودتو و من ور میری و می گی بزرگ بشم یا دکتر می شم یا آرایشگر.
زیاد به تمرین فلوت دل نمی دی و این هفته قرار برای اجرای گروهی فکر کنم بلز باهاتون کار کنن. سه شنبه معلوم می شه.
اکثر نقاشی هات یه دخترخانمه که بادکنک دستشه. بعد هم دورشو می چینی و میذاری تو پاکت که هدیه بدی به دوستات.
بابایی نقش اغلب حیوونا رو باهات بازی می کنه و تو عاشق بازی با خرگوشه و ماره هستی.
خاطرات دوران شيرين كودكي دختر كوچولوي نازم آوا پرنده ی کوچک خوشبختی اين بزرگترين، قشنگترين و بهترين هديه الهي... مي نويسم برات تا وقتي بزرگ شدي بخوني و بنويسي برام و من از ديدن لحظه لحظه بزرگ تر شدنت لذت ببرم...