***اولين مرواريد صدف آوا _ پايين سمت راست***
بالاخره يكي از دردونه هاي ني ني نازم توي صدف دهان نازش خودنمايي كرد.
بعد از ظهر روز جمعه 4/10/88 درست در آستانه ورود به 11 ماهگي ساعت 20/5 بابايي گفت احتمالاً دندون ني ني خانوم بيرون زده، منم شاد و خندان دست زدم ديدم بــــــــله مرواريد خانم خانما بالاخره رونمايي كرده و چه بموقع خودشو نشون داد. مباركت باشه نگين زندگي مامان و بابا. خلاصه فوراً زنگ زديم به عمه و خاله ها و خبر خوش بهشون داديم. در ضمن مادر جون بخاطر نذري پزون روز تاسوعا از پنجشنبه شب خونه ماست و پيش ني ني گله. ماماني صبح از صداي دندون ني ني خانم كه به سر شيشه شيرش ميخورده متوجه شده شايد دندون درآورده اما بابايي التفاتي نكرده بوده.
تازه، پنجشنبه شب وقتي ماماني بعد از كلي وقت اومدن خونه ما ني ني خانم كه فكر ميكردم غريبي كنه اصلاً غريبي كه نكرد هيچ تازه تا چشمش به ماماني خورد بس كه خوشحال شده بود مدام وول ميخورد و اسباب بازيهاشو با هيجان به ماماني ميداد و يا بهشون اشاره ميكرد تا ماماني ببينه و توي تخت و پاركش چنان از هيجان ميجنبيد و ميرقصيد كه ماماني كلي ذوق زده شد. ماماني شنبه شب بعد از پخت و پز نذري امسال با خاله مهربونه برگشت خونه خودشون. جاش خيلي خاليه. ني ني م دوستش ميداره.

خاطرات دوران شيرين كودكي دختر كوچولوي نازم آوا پرنده ی کوچک خوشبختی اين بزرگترين، قشنگترين و بهترين هديه الهي... مي نويسم برات تا وقتي بزرگ شدي بخوني و بنويسي برام و من از ديدن لحظه لحظه بزرگ تر شدنت لذت ببرم...