نوروز 89 بر تمام ني ني گلا و ماماناي گلشون مبارك!

تعطيلات ما از پنجشنبه 28 اسفند شروع و تا پايان جمعه 13 فروردين يا همون سيزده بدر تموم شد. يعني از شنبه دوباره كار و كار و كار(اما من بخاطر ني ني ام كه خاله مهربونش ديگه نمي تونه براي مراقبتش شنبه و يكشنبه ها قبول زحمت كنه شنبه رو مرخصي گرفتم و پيش عزيز دل خودم بودم) و در نهايت به اين نتيجه رسيديم كه ني ني خانم رو جمعه ها شب ببريم خونه آقاشي اينا تا روزاي شنبه يكشنبه اونجا پيش عمه سحر بمونه و شنبه شب ها هم اونجا بمونيم و يكشنبه شب ني ني رو با تشريفات به خونه خودمون برگردونيم. گرچه كمي سخته اما فعلاً عملي ترين راهه. جونم برات بگه ني ني گل خوشگلم تحويل سال نو 29 اسفند شب ساعت 21 و 2 دقيقه بود و امسال سال ببر هست. با هزار زحمت و خستگي خونه رو تا حدودي تكونديم و سفره ي هفت سين چيديم كه شما هم مدام دور و اطرافش مي چرخيدي و مي خواستي دست بزني و بازي كني مخصوصاً از ماهي و سبزه خيلي خوشت اومده بود كه هر 3 تا ماهيمون تا سوم عيد مردن و سبزمون تا سيزده شده بود جنگلستون. همه چيز خوب و ني ني گلي بود جز اون بخشي كه شما صبح تب كردي و برديمت درمانگاه و گفتن ويروس وارد بدنت شده. شكر خدا تبت خيلي زود پايين اومد و تمام شد اما بعد از گذشت 5   تا 6 روز افتادي روي سرفه هاي شديد و .... خلاصه 4ام عيد برديمت بيمارستان فوق تخصصي مادر و كودك كه اونجا برات دارو تجويز كردن و قرار شد قشنگ مامان يكهفته تا 10 روز دارو بخوره. قلبم داشت كنده مي شد ايكاش 10 برابر مريض مي شدم اما تو مجبور نبودي دارو بخوري قربون صورت شادت برم الهي. برنامه سفرمون بكلي بهم خورد و سر جامون موندگار شديم. بخاطر درگيري هاي بيماري ني ني گليت اجباراً مراسم جشن تولدت رو از 5 عيد به 6ام انداختيم و شبانه آذين بندي كرديم و با دعوتگيري از خانواده هر دو طرف(ماماني و بابايي) جشن تولد شما رو راس ساعت 6 ب. ظ. روز جمعه 6 فروردين 1389 شروع كرديم. تو هم كه حسابي بهت خوش مي گذشت و با تموم شدن هر ترانه اشاره ميدادي كه دوباره بخونه... از اين بغل به اون بغل مي شدي و حسابي كيفت كوك بود ني ني گل نازم. آخر كار هم توي بغل دختر دايي به خواب خوش فرو رفتي. تعداد افراد حاضر در مراسم كم بودن اما خيلي خوش گذشت (عمه زهرا و دختر عمه ها الهام و ادنا(روحش شاد)، عمه فرزانه و پوريا، عمه سحر، خاله فروغ و عرفان، مادر جون و زن دايي مستانه و مهسا و مامان و بابا با ني ني گل). عكس و فيلم رو وقتي بزرگ شدي مي توني ببيني چند تا عكس هم برات اينجا ميگذارم.

ava13

 راستي كيك تولدت به شكل خرس بود.

ava13

آخر مهمونی هم که از فرط خستگی و شیطنت توی بغل دختردایی بیهوش شدی:

ava1

هدیه هایی که گرفتی:

دو دست لباس دخترونه از طرف خاله مهربونه

یه پیرهن کوتاه سکسی و یه شلوار از طرف زن دایی اینا

یه چادر بازی که در آینده بتونی باهاش خونه بازی کنی از طرف عمه فرزانه

استخر بادی از طرف عمه سحر و آقاشی

عروسک از طرف مادرجون

لباس دخترونه از طرف عمه زهرا(عزیزی)

بازی عمو فردوس برای تقویت یادگیری حروف و کلمات و اعداد از طرف مامان بابا

چراغ خواب آکواریوم مصنوعی ماهی از طرف خاله فریبا که تولد هم نیومد

ava13

توی این ایام تعطیلات هم حسابی به مامانی عادت کردی و همه جا دنبال سرم بودی و با صدای ناااازت دائم مامان مامان می کردی و بغل و مراقبت می خواستی نازنینم. خدا کنه دوری مو بعد از تعطیلات راحت تحمل کنی برات کلی دعا کردم.

 ava13

بعد از هر مهمونی رفتن هم از فرط خستگی بیهوش میشدی و بخواب ناز عمیق میرفتی:

ava13

چند روز پيش رفتيم برات چند دست لباس و وسايل تزيينات تولد براي نوروز امسال خريديم.  اينم يكيشه كه چون كوچيكت بود رفتيم عوضش كرديم و سايز بزرگتر گرفتيم.

ava13 

الهی که قربون صورت ماهت برم دختر نازم ببین از ماه و گل قشنگ تری بازیگوش شاد من

ava13