ممکنه بعضی مطالب اینجا تکراری باشه چون این مطلب رو برای نی نی سایت تهیه کرده بودم اما بخاطر فیلتر شدن این سایت میذارمش تو وبلاگت عزیز دلم.

 قرار بود روز دوشنبه ۸ شهریور باشه که چون دیر جنبیدیم (آخه خانم خانما قطره آهنشو با هر چی صبح خورده بود روی خودش و مامانی بالا آورد و مجبور شدیم دوباره تمیزش کنیم و لباسشو عوض کنیم و ... ) مایه واکسن تموم شده بود و نرفتیم. بجاش صبح روز پنجشنبه ۱۱ شهریور ساعت 7:30 از خواب بیدارش کردم شربت استامینوفن و صبحانه شو دادم و تا ۸:۴۵ نی نی رو آماده کردیم بردیم درمانگاه شوشتری. بچه ام اولش با دد دد دد د رفت و اونجا بچه ها رو که دید هاج و واج نگاشون می کرد. بعد هم که نوبت خودش شد... از همون اول برا خوردن قطره خوراکی صداش در اومد و در همین حین سوزن تو دستش و بعد توی پای چپشو و بعد... که البته عروسک پیشی صورتی به دادمون رسید و حواس نی نی خانم کمی تا قسمتی پرت نانای میو میو شد و محکم چسبیدشو و دردشو کم کم از یاد برد. بچه ام خیلی بی تابی نکرد و زودی آروم شد. بعد هم پیاده بردیمش مرکز بهداشت خودش و قد و وزنشو گرفتیم که وزنش به ۱۴ ک گ رسیده و قدش ۵/۸۶ سانتیمتر شده بود دور سرشم ۷/۴۷ س م شده که به نسبت ۳ ماه قبل ۵/۱ ک تپل تر، ۴ س بلندتر و دور سرشم ۵/۱ س زیادتر شده ماسالله ایسالله از منحنی استاندارد هم جلو زده. مثل همیشه توجه خانم بهداشت حسابی جلب نی نی گل شد و گفت در حد بسیار مطلوبه و می تونم کم کم تا ۲۱ ماهگی از شیر خودم بگیرمش و در روز ۳ لیوان شیر پاستوریزه + وعده های غذایی بدون افزودن چربی نوش جان کنه تا وزنش متعادل بمونه. خلاصه در راه برگشت برا نی نی پسته و برنجک و گندم شیرین گرفتیم تا بعضی وقتا بجای تنقلات میل کنه و بقول باباییش لپش دُنده تر بشه. ساعت 10 رسیدیم خونه اولش کمی راه رفت و حالش خوب بود اما بعد بتدریج درد سراغش اومد و اشاره به پاش میکرد و دیگه راه نرفت و ناله میدادو نشستنی بازی کرد. هر 4 ساعت هم شربت استامینوفن بهش دادیم که به زور میخورد و گریه میکرد و میدادش بیرون تا فردا ظهر. بچه ام شب تا صبح تب داشت. بابایی هم برای مراسم احیای شب 23 بیرون رفت و من هم تا صبح روی سر و پاهاش پارچه مرطوب گذاشتم تا تبش پایین اومد و حالش بهتر شد و بیتابیهاش کمتر شد. خدا رو شکر از 4 شنبه تعطیل و پیش نی نی ام بودم. خدا رو شکر بعد از یک روز خوب خوب شدی و واکسن بعدیت رفت تا پایان 6 سالگیت انشالله.  صبح روز بعد سرحال از خواب بیدار شد و نانا نانا کرد و با اینکه هنوز میترسید آروم آروم وادارش کردم روی پاهاش راه بره وقتی دید دردش کم شده خودش راه رفت و شیطنت کرد اما گهگاهی به جای سوزن اشاره میداد و صورتشو بهم می کشید. مرتب هم بالش می آورد ازم میخواست بخوابم و خودشم می خوابید. صبحانه و ناهار رو خوب خورد اما نمیدونم چرا بعد از ظهر سرلاک و شب ماهی پلوشو بالا آورد. آخر شب کم کم بهش نون و پنیر دادم کمی هم انگور خورد. خدا کنه حالش زودتر خوب خوب بشه. فکر کنم بخاطر واکسنشه. عزیز مامان با همه اینها بازم صبوری کرد الهی مامانش فداش بشه دختر مهربون نازم. دستمو میگیره توی بغلش و بوس میکنه. موهامو شونه می کنه. دوستت دارم آوای قشنگم الهی همیشه سالم باشی عسلکم.

مامان گلی شنبه 13/06/89 ساعت 11:30 ق ظ

 عید فطر همه مامانا و نی نی های نی نی سایت مبارک. التماس دعا...(حیف که نی نی سایتو فیلتر کردن. از اینم نگذشتن!)

 جونم برات بگه دختر خوب و قشنگم توی 18 ماهگیت بفاصله ی تقریباً دو هفته 4 تا دندون توی فک پاینی ت درآوردی و ۲ تا هم توی فک بالاییت(۲ تا نیش ۴ تا آسیاب). حالا دیگه غذاهاتو نصفه نیمه میکس می کنم تا خودت از دندونات استفاده کنی و لذتشو ببری.

روز 4 شنبه ۱۷/۶/۸۹ هم دایی اینا از تهران اومدن پیشمون چون من سرکار بودم طوری تنظیم کردن که درست با تعطیل شدن من برسن شیراز و با هم از شرکت مستقیم گل و شیرینی گرفتن رفتیم پیش مامانی بعدشم خونه خودمون. همینکه رسیدیم خونه بابا و دایی جون رفتن بیرون غذا برا افطار و شام بگیرن. تا آخر شب نیگاشون نمی کردی و سرتو بر می گردوندی و از گوشه چشم هواشونو داشتی که نزدیکت نشن اما وقتی رفتن بخوابن می رفتی دم در اتاقشون سرک می کشیدی و با صدای نازت آروم صدا می کردی: عَموووووو در ضمن 4 جای بدنت زیر چشم چپت، بازوی چپت و پشت زانوهای هردو پاتو پشه به وحشتناکترین شکل ممکن زده و پوستت متورم و تیره شده.

صبح پنجشنبه ۱۸/۶/۸۹ که بیدار شدیم صبحانه رو خوردیم و خونه رو مرتب کردیم ساک سفر رو پیچیدیم و از انجا که کارمون برعکس همه ست ساعت 10:30 راهی بوشهر- خلیفه و بندر گناوه شدیم البته قرار بود با کشتی شما رو خارک هم ببریم اما بخاطر گرما و اینکه مامان و دایی باید صبح یکشنبه سرکارشون باشن به اونجا نرفتیم. اما گرما توی راه حسابی بیداد می کرد خدا رو شکر به تو اثر نکرد و بیمار نشدی گرچه بخاطر شیطنت بازی غذات کم شده بود و بازیگوشی می کردی اما رویهمرفته بخوبی گذشت. فکر کنم زمستون هم باید در اوج سرما بریم شمال!!!!!  :)   توی راه حسابی از مامان حسن استفاده کردی و تا تونستی چسبیدی بهم و م خوردی. شیشه تم که از دستت نیفتاد. جمعه شب ساعت 10 شیراز بودیم و برای شام همگی رفتیم رستوران صوفی آخه دایی اینا خیلی گرسنه بودن. خیلی خوش گذشت چند تا عکس هم گرفتیم که برات میذارم اینجا.

19

کلماتی که به فرهنگ لغاتت اضافه شده: "تاب تاب عباسی" ُ " آب آب آببازی"ُ "باززی" ُ "باشه" ُ "در" ُ "بر یعنی برق" ُ "داداشی"ُ "مو" ُ "تت یعنی چشم با فتحه" و ... که همین دیشب یاد گرفتی "هاپیشتی در زمان عطسه کردنت" ُ بجای شیهه ی اسب هم می گی" وع ع ع ع ع ع ع ع ع ع ... "امید" البته با تلفظ خاص خودت اما همه اش یه طرف آنوم گفتنتم یه طرف که حسابی دل می بری طوریکه وقتی بیرون از خونه خانومارو می بینی و می گی آنوم برمی گردن کلی ذوقت می کنن و بعضی ها که کم طاقت ترن نازت می کنن یا لپتو می پیچونن. الان دیگه چیزی یادم نمیآد. تا بعد....