نوروز 90

آوای عزیزم، امسال سومین عیده که با وجود تو شکل دیگه ای گرفته و در کنار تو دلچسب شده وگرنه بدون تو تمام روز و شبها از اول تا آخر مثل هم و تکراریند. نوروز امسال با وجود تو پر از مهر و شادی بود برای من برای بابایی برای مادر جون و بقیه افراد خانواده. تو از همیشه قشنگتر، بزرگتر، خانمتر و ولقعاً فهمیده تر شدی. مامانو ببخش که توی این ایام خوب و باشکوه بهترین دوست و عشقتو ازت گرفت و مجبور شدی ناخواسته تاب و تحمل از شیر گرفتنو تجربه کنی و فقط با به آغوش کشیدن و بوییدن و بوسیدنش بسنده کنی عزیز دلم. من واقعاً درک می کنم که مَ تو از هر چیزی بیشتر دوست داشتی و داری چون از زبون خودت شنیدم و عشق بازیهاتو به چشم می بینم. درست مثل اینکه گوشت جلو گربه بذاری و منعش کنی سراغش بره خیلی برات سخته اما باید با این ضرورت کنار بیای عزیز نازم. سعی کردم در ایام تعطیلات از دیاپر بگیرمت اما جسته گریخته موفق و ناموفق بودم اما میدونم که باید صبور باشم تا تو بتـــــونی نازنینم تا بتونی با زبون تازه باز شده به من و بقیه بفهمونی که بموقع به دادت برسیم و تو بالاخره موفق میشی. دوستت دارم. از حرف زدنت که دیگه هرچی بگم کم گفتم بسکه زبون میریزی و حرفای خوشمزه میزنی. تقریباً همه چیزو با کلمات و جملاتت کامل میفهمونی. بهم غذا میدی می گی: "بفرمایید- نوش جوونت"، "عزیز دلم، دوستت دارم، عشق"، "بادکنک بازی می کنی ومی گی: بندازم هاوا بگیرمش" دلت میخواد روی "کله ی همه و هر چیزی بنشینی حتی ماهی گلی های بیچاره!" هر کی رو دوست داری اسم میبری می گی:" .... دوسش دارم" به تلویزیون میگی: "تیزون" عاشق ماکارونی هستی "مکونی" "ماست خیار" .کوچولوتر که بودی دلم میخواست روزی برسه که با زبون خودت ازم غذای مورد علاقه تو بخوای و عید امسال اینروز قشنگ رسید و توچند شب پیش هوس ماکارونی کرده بودی ازم برای اولین دفعه ماکارونی خواستی منم برات با چیپس درست کردم نوش جان کردی و کلی خوشت اومد. در همه حال میخوای مستقلاً کارای خودتو انجام بدی از خوردن غذا گرفته تا تعویض لباس و پوشیدن و درآوردن کفش و جوراب و .... حتی تعمیر اسباب بازیهات و این یه جورایی منو یاد بچگیهای خودم میندازه.

شب عید برات سفره هفت سین چیدم و یکی از خرگوشات رو چون سال خرگوشه هم کنارش گذاشتم اما چون حس مالکیت داشتی مرتب برش میداشتی J 5 تا ماهی گلی هات و سنبل رو خیلی دوست داری و مراقبشونی. گل سنبلت خشک کرده و مرتب سراغشو می گیری اما ماهیهات چشمشون نزنم بر خلاف سالای قبل خوب موندن و زبر و زرنگن هنوز و بابایی مرتب آبشونو عوض میکنه تا نمیرن و تصمیم داره اگه بشه برا سال بعد نگهشون داره. به ماهی گلی می گی: مَه گلی. یواشکی به شیرینی های عید ناخنک میزدی و جای انگشتاتو تا انتهای تعطیلات نگه داشتم اما فراموش کردم ازش عکس بندازم. موقع عید مبارکی هم که بیشتر دوست داشتی کفش سفید نونوت رو بپوشی و کلی کیف میکردی. عیدی هات رو جمع کردم تا برای اتاقت چند تا وسیله فانتزی بخرم آخه تصمیم گرفتیم امسال برات ست کامل اتاق خواب کودک بگیریم که البته قبل از تعطیلات نشد اما تا یکماه آینده حتماً دنبالشم. میخوام اگه بشه لوستر و فرش و استیکر و آباژور و همه رو ست کنم برات. با کمک مادر جون رنگ قرمز و سبز و مشکی و سفید رو خوب بلد شدی و از روی ساعت دیجیتالی تقریباً از یک تا 10 رو بلد شدی. روزای عید بخاطر اینکه با تو بودم واقعاً به من خوش گذشت و چقدر هم زود گذشت. سمنو رو هم برا بار اول خوردی و خیلی دوست داشتی. عیدی هاتو هم میگرفتی و توی جیب کیفت میذاشتی مخصوصاً از بابا مرتب عیدی میخواستی. یه بار هم بدون اطلاع رفته بودی سر جیب کت بابا و یه هزاری برداشته بودی که دادی به من بندازم تو قلکت!!! راستی بلوز شلوار راحتی kitty رو که برات گرفتم واقعاً دوست داری و می گی: این خوبه نرمه اینو دوست دارم. علاقه خاصی به آرایش مو و صورت داری و روی عروسکهات تمرین می کنی وقتی هم روی من تمرین می کنی بابامو درمیاری عزیز دلم و ازم میپرسی: دردت گرفت؟ یا درد گرفت؟ منم باید بگم "نه". خیلی احساساتی و عاطفی هستی اما گوش به حرفمون میکنی و دلت نمیاد دل مامان بابا رو بشکونی. پشت تلفن نسبتاً خوب صحبت میکنی و جلو جمع وقتی کم میاری فقط ماجرای افتادن زمین بابایی رو تعریف میکنی: بابا خورد زمین پاش هاوا- لامپه- بده نی نی. همچنان به خودت می گی نی نی وقتی میگیم شما بزرگ شدی خانوم شدی می گی: نه، نی نی هستم بزرگ نشدم مخصوصاً وقتی به نفعت نباشه که همچنان نی نی باقی میمونی. از بوسیدن زبونت که سیر نمیشم بسکه خوشمزه حرف میزنی و ادا در میاری مخصوصاً ادای اسب موزیکالتو. چپ و راست میخوای عروسکاتو ببری ستاره فارس اسب بازی و اینطوری به ما میفهمونی که دلت میخواد بری اونجا بازی کنی و ما هم که تحت فرمان نی نی. هوس آبمیوه که می کنی خودت از یخچال میوه برمیداری بهمون میدی تا برات پوست یا آب بگیریم نوش جان کنی. وقتی با غذا نوشابه میخوریم و دلت میخواد یه کوچولو مزه مزه می کنی می گی: حالم بد شد. اصلاً بدقلق و ناراحت نیستی خدارو شکر خیلی رفتار خوب و ملایمی داری برا همینم همه دوستت دارن و نقل هر مجلسی هستی شادی آور خانواده. بقول مامان فوفو هر وقت عینک میزنی همه اش میخندی قربون لبخندت برم من الهی.











خاطرات دوران شيرين كودكي دختر كوچولوي نازم آوا پرنده ی کوچک خوشبختی اين بزرگترين، قشنگترين و بهترين هديه الهي... مي نويسم برات تا وقتي بزرگ شدي بخوني و بنويسي برام و من از ديدن لحظه لحظه بزرگ تر شدنت لذت ببرم...